او در سال 1949 در شهر بندری و بینالمللی کیوتو در ژاپن به دنیا آمد.زندگی در محیطی چند ملیتی سبب شد فرهنگهای دیگر را تجربه کند.
خودش در مورد نویسنده شدنش میگوید:«29 ساله بودم روزی در حالی که روی چمن دراز کشیده بودم و مسابقه بیسبال تماشا میکردم تصمیم گرفتم نویسنده شوم.تا پیش از آن آثار نویسندگان ژاپنی را با علاقه واقعی نخوانده بودم و تا مدتها نیز به خواندن ادبیات ژاپن علاقه نداشتم.از ابتدا هم شروع کردم که به سبک خودم بنویسم.می خواستم منحصر به فرد باشم.»
نخستین رمان موراکامی« آواز باد را بشنو» نام داشت و بلافاصله برای نوشتن این رمان برنده یک جایزه معتبر شد.هرچند خودش آنرا جزو آثار ضعیفش میداند.چهارمین رمانش با نام جنگل نروژی سبب محبوبیت او شد.بعد از آن به همراه همسرش به یونان رفت و چند سالی را در آنجا زندگی کرد.
موراکامی برخلاف اغلب نویسندگان که تحرک چندانی ندارند و حتی به سلامت بدنی خود اهمیت نمیدهند، ورزش را بسیار مهم میداند.هرروز میدود ، شنا میکند و در مسابقات دوی ماراتن شرکت میکند.ساعت 9 شب میخوابد و4 صبح هم از خواب بیدار میشود.
خودش میگوید:برای اینکه نویسنده خوبی باشی باید از قدرت و سلامت جسمی هم برخوردار باشی.موراکامی مترجم نیز هست.
او بیش از 30 اثر ادبی را از انگلیسی به ژاپنی برگردانده است. او را با نویسندگانی همچون
کافکا ،کارو، دلیلو ، پینچون، چندلر و بورخس مقایسه کردهاند ولی حقیقت این است که او نویسندهای است اصیل با صدایی منحصر به فرد.نویسندهای با نثر و سبک مسحورکننده و جادویی.
خوانندگان بیشمار آثارش، او را برنده نوبل ادبیات سالهای آینده میدانند.از او به تازگی و برای نخستین بار رمانی با نام «کافکا در ساحل» با ترجمه گیتا گرکانی از سوی انتشارات کاروان به بازار آمده است.
- چه چیزی شما را ترغیب کرده که اسطوره اودیپ را به شکل رمان بازگو کنید ؟نقشهای از پیش تعیین شده داشتید یا حین نوشتن این تصمیم را گرفتید ؟
اسطوره اودیپ تنها یکی از چندین مضمون رمان است.شاید وجودش چندان هم به عنوان عنصر اصلی در رمان مهم نبود.در آغاز تصمیم داشتم داستانی درباره پسر15 سالهای بنویسم که از پدر شرورش میگریزد و سفری را برای یافتن مادرش آغاز میکند.
این اتفاق بهطور طبیعی با اسطوره اودیپ پیوند میخورد.اما در ابتدای نوشتن داستان چنین چیزی مدنظرم نبود.اسطورهها الگوی همه داستانها هستند.اسطورهها مانند دریاچهای هستند که همه داستانها را در خود ذخیره کردهاند.
- به جز داستان جنگل نروژی، رمانهای شما بهویژه همین آخری سرشار از المانهای رویاگونه و فانتزی هستند.چه چیزی سبب شد رمان رئالیستی جنگل نروژی را بنویسید؟
جنگل نروژی همانطور که گفتید تنها رمانی است که به سبک رئال آنرا نوشته ام.کاملا رئال.این کار تعمدی بود چون میخواستم ببینم آیا میتوانم رمانی کاملا واقع گرایانه بنویسم؟ در واقع این یکجور امتحان توانایی خودم بود و فکر میکنم این تجربه بعدها به کارم آمد و سبب شد من اعتماد به نفس فوق العادهای بدست آورم.برای من نوشتن رمان مثلرؤیا دیدن است.
نوشتن رمان به من این فرصت را میدهد تا در بیداریرؤیا ببینم.من میتوانم رؤیای دیروز را ادامه داده و تکمیل کنم. کاری که شما هرگز نمیتوانید انجام دهید.این کار فرصتی است برای من تا درونم را واکاوی کنم و به عمق احساساتم در مورد چیزهای مختلف پی ببرم یا آنها را تجربه کنم.پس تا وقتی که من اینگونه در واقعیت، رؤیا میبینم نمیتوان نام آنرا فانتزی گذاشت.برای منرؤیا خود واقعیت است.
- یک جستوجوی ساده در گوگل نشان میدهد که شما طرفداران بسیاری در میان آمریکاییها دارید که بیصبرانه منتظر خواندن رمان بعدی شما هستند.بهعنوان یک نویسنده ژاپنی دلیل اینهمه علاقه آنها به تخیلاتتان را چه میدانید؟
فکر میکنم هرکس که در رویاهایم با من شریک شود میتواند از رمانهایم لذت ببرد و این خیلی جذاب است.
- چه جنبههایی از فرهنگ ژاپن را خواننده میتواند حین خواندن رمان دریابد و چه جنبههای دیگری است که خواننده غیرژاپنی شاید متوجه آنها نشود؟
وقتی رمان مینویسم تمام اطلاعاتم در هرزمینهای را در سبدی روی میز میگذارم و به هرکدام نیاز داشتم از توی سبد درش میآورم.فرقی نمیکند این دانستهها مربوط به فرهنگ ژاپن باشد یا اروپا.
برای من اینها تفاوتی ندارند.من نمیدانم خواننده غیرژاپنی و بهویژه غربی با این رمان چطور برخورد میکند؟ اما این را میدانم که اگر داستانی کشش داشته باشد مهم نیست که همه جزئیات را نفهمید.بهعنوان مثال من چیز زیادی از لندن قرن نوزدهم شاید ندانم ولی میتوانم از خواندن آثار دیکنز لذت ببرم.
- پیش از آنکه واژه پست مدرنیسم باب روز شود فرانتس کافکا از تنهایی انسان قرن بیستم گفته بود.آیا انتخاب این نام برای رمانتان اشارهای به همان مضمونهای مورد نظر کافکا بود ؟
نیازی به گفتن این نیست که کافکا یکی از نویسندگان مورد علاقه من است.اما فکر نمیکنم رمانها یا شخصیت داستانهایم مستقیما متاثر از او باشد.منظورم این است که دنیایی که کافکا در داستانهایش آفریده آنقدر کامل و دقیق است که پیروی از او کار بیهودهای است.
- در این داستان شما به موضوع دانش آموزانی اشاره میکنید که در یک سفر گروهی خارج از مدرسه و در اثر حادثهای عجیب مدتی به اغما میروند و یکی از آنها هرگز به حالت طبیعی برنمی گردد. در این مورد آیا تحقیقاتی انجام داده اید؟آیا منابع موثقی در اختیار دارید ؟و دیگر اینکه آیا تجربههای روزنامه نگاری شما در داشتن اطلاعاتی در این زمینه به شما کمک کرده بود ؟
ترجیح میدهم در این مورد صحبتی نکنم.
- ناکاتا یکی دیگر از شخصیتهای اصلی این رمان است.یک قربانی دوست داشتنی که در اثر حادثهای با همه آدمهای دوروبرش بیگانه میشود. چه چیزی سبب شد شما این شخصیت را بیافرینید؟
آدمهایی که از اجتماع کناره گیری میکنند همواره برای من جذاب بودهاند.بیشتر یا تمام شخصیتهای رمان« کافکا در ساحل» به گونهای فکر و زندگی میکنند که چندان ربطی به خط فکری مردم عادی ندارد.
ناکاتا هم یکی از آنهاست.چرا من چنین شخصیتی را آفریدم ؟چون آنرا دوست داشتم.این کتاب یک رمان طولانی است و فکر میکنم نویسنده حق داشته باشد شخصیتی را که خیلی دوست دارد در آن بگنجاند.
- گربهها در تمام داستانهای تخیلی شما حضور دارند و در این رمان نقشی به یاد ماندنی را ایفا میکنند ؟چرا کسی با نام جانی واکر آنها را شکار میکند ؟و دیگر اینکه چرا گربهها اینقدر برای شخصیتهای شما و در داستانهایتان با اهمیت هستند؟
شاید چون من شیفته گربهها هستم.از زمانی که خیلی کوچک بودم گربهها همیشه دوروبرم بودهاندو نمیدانم دیگر چه معنایی ممکن است داشته باشند.
murakami.ch